بابا جون (فارسي) (مكتوبة) - جليل الكربلائي
منذ ٣ سنوات٤٤٥مشاهدهقصیدة : گوشة خرابمــون خوش اومدی
الرادود : الحاج ملا جلیل الکربلائي
گوشة خرابمــون خوش اومدی به یتیما چه عجـــب تو سر زدی
عمه می گفت که بابات رفـته سفر حالا که تو اومــــــدی من هم ببر
گوشــــه خرابه مهمونی شده بابا جون لبـــات چرا خونی شده
قربون محاسن خونیــــت بابا سنگ کی خورده به پیشونیت بابا
بابا جون ، بابا جون ، بابا جون
بابا جون گوش بده تا برات بگم قصه زندگـــمو با درد و غم
عمه می گفتش به من که دخترم می دونی چرا تو را دوستت دارم
تو که نور دیدگـان عمه ای شـــبیه مادرمن فاطمه ای
دخترم ، دخترم ، دخترم
دخترم دلـــم برات غرق غمه سرگذشتت شبـــیه مادرمه
از روزی که این حدیث و فهمیدم مشتاق دیدن مـــادرت شدم
وقتی از ناقه به صحـرا افتادم به امید دیدن زهـــرا بودم
پاشدم رو خــار صحرا دویدم یه خانوم قد خمیــده رو دیدم
صورتش کبود و قلبش خسته بود مثل اینکه پهلوش هم شکسته بود
تازه من به حـــرف عمه رسیدم با چشام دیدم اونی که شنیدم
اون خانــم منو رو دامنش نشاند دست خسته شو روی سرم کشاند
بابای خوب منـــــو مهربونم نمی تونم بی تـــو زنده بمونم
تشنه محبتــــم تو رو می خوام به خدا یتیم شـــدن زوده برام
پاشو بابا موهــــامو شونه بزن به روی دخـــتر خود بوسه بزن
بابا جون تورا که اینطور می بینم از یا دم رفتـــه خرابه نشینم
چرا بابا سر تو خونی و خاکستریه مزد قرآن خوندنت طعنه وسنگ کوفیه
جگرم سوختـه از این آمدنت سرت اینـجاست کجا شد بدنت
گفته بودم چوبیـایی ز سفر غم دل با تو بـگویو یک سر
ای پدر ، ای پدر ، ای پدر
ای پدر بس که زننــدم سیلی رویم از سیلی کین شد نیلی
هر کجا نام پــدر می بردم سیلی از شـــمر زمان می خوردم
بر لب، خود زپس لــب بنهاد گفت ای وای شهید و جان داد
لب بلبل به لـب گل چو رسید چرخ بر حالـت زینب نالید
التعلیقات